loading...
خاطرات نماز
محمدحسین بازدید : 7 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

يكى از دوستان براى ما تعريف مى كرد: يك بار مأموريت مان طول كشيد و ما به نماز اول وقت نرسيديم . رفتم آشپزخانه براى صرف غذا، اما از یکی از دوستان خبرى نبود. دنبالش گشتم او را كنار تانكر آب ديدم كه داشت وضو مى گرفت . بر چهره اش غبارى از غم نشسته بود و مى گفت : پناه بر خدا، خدايا! مرا ببخش كه توفيق خواندن نماز اول وقت را از دست دادم .

 

" خارگ نماز " اولین وب تخصصی نماز

محمدحسین بازدید : 5 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

- سرما و نماز شب ( شهید غلامرضا ابراهیمی)
نیمه‌های شب از سردی هوا، از خواب بیدار شدم هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم «شهید غلامرضا ابراهیمی» نیز بیدار است. او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را، روی بچه‌ها كه از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند، انداخت. من نیز بی‌نصیب نماندم. یك پتو هم روی من انداخت. فكر كردم صبح شده كه حاجی از خواب برخاسته و دیگر قصد خواب ندارد ولی او وضو ساخت و به نماز ایستاد. او آن شب مثل همه شب‌ها تا اذان صبح به تهجد و راز و نیاز مشغول بود.

 

 

ستاد اقامه نماز

محمدحسین بازدید : 5 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

ساعت 11 شب بود.توی قرارگاه نشسته بودیم و حرف می زدیم، صحبت از اراده انسان بود.كسی پرسید: (برای تقویت اراده چه باید كرد؟مثلا اگر كسی بخواهد شب ها كمتر بخوابد یا هر ساعتی كه خواست بیدار شود، چه كار باید بكند؟)
شهید محمد بروجردی هم در جمع ما بود.او گفت:( هر كس آیه آخر سوره كهف را قبل از خواب بخواند، هر ساعتی كه بخواهد ، از خواب بیدار می شود.)
حرفش برایمان جالب بود.تصمیم گرفتم این مطلب را همان شب امتحان كنم.آیه را چند بار خواندم و خوابیدم.
صبح بیدار شدم، اوایل اذان بود.شهید بروجردی را دیدم كه زودتر از من بلند شده بود و به نماز ایستاده بود.نمازش را كه تمام كرد، گفت: (مگر شما دیشب آیه آخر سوره كهف را نخواندی؟)
گفتم: (چرا.)
گفت: (پس چرا خواب ماندی؟)
گفتم:( تصمیم داشتم اول اذان بیدار شوم، كه شدم.چطور مگه؟)
گفت:( آخر من فكر كردم می خواهید برای نماز شب بیدار شوید.)
گفته او كنایه از این داشت كه چرا برای نماز شب بیدار نشده ام.در دلم غوغایی به پا شد.خیس عرق شدم وشرمنده این همه بزرگی و جوانمردی

سردار غلامرضا جلالی، لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع)

 

محمدحسین بازدید : 13 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

سال 1380 در دبستان «دوازده فروردين» تدريس مي كردم. مدرسه ما، دو كلاس اضافي داشت. يكي از آن ها را كتابخانه و آزمايشگاه كرديم و ديگري را نمازخانه. بعد از كلي نامه نگاري، موكتي هم براي آن جا تهيه و تابلوي نمازخانه را نصب كرديم.
فضاي نمازخانه چندان دلچسب نبود و فقط يك موكت، كف آن انداخته بوديم. البته، قبل از ما اصلاً موكت نبود. حس مي كردم كه بچه ها علاقه ي چنداني به برگزاري نماز در مدرسه و شايد در خانه ندارند و خيلي از آن ها حتي در خواندن تعداد ركعت ها هم مشكل داشتند! من براي نمازخوان كردن آن ها، از «تقويت انگيزه و علاقه ي دروني» شروع كردم. با اين همه، اين روش هم كافي نبود. شاگردانم به سختي به خواندن نماز تمايل نشان مي دادند. هنوز انگيزه ي قوي پيدا نكرده بودند.
يكي از شاگردانم گفت: «آقا، فرش خانه ي ما كهنه شده مادرم مي گويد اگر مي خواهند، به نمازخانه بياوريم.» نمي خواستم يك دفعه جوابش را بدهم. به نرمي و آرام گفت: «فرزندم! نمازخانه يا مسجد خانه ي خداست و بايد از زيباترين وسايل، داخل آن باشد. خدايي كه خالق همه چيز است.»
در «زنگ هنر» به بچه ها گفتم: «نمازخانه ي مدرسه ي خودتان را در ذهنتان مجسم نماييد و يا به آن نگاه كنيد و بعد، تصويرش را بكشيد.»
بعد از توضيحاتم، شاگردانم نقاشي نمازخانه را كشيدند. در نقاشي آن ها نمازخانه ي مدرسه ي ما اتاقي بود كه موكت داشت و فقط مهرنمازي در گوشه اي از موكت ديده مي شد.
به بچه ها گفتم: «روي آن كه زمين انداخته ايم، بنويسيد موكت.»
و آن ها هم بي درنگ كلمه ي موكت را نوشتند. بعد، جمله هايي در تابلو نوشتم و از بچه ها خواستم كه آن ها را در زير نقاشي هايشان بنويسند. جمله ها عبارت بودند از: «شما هر كار خوبي را بكنيد، خدا ده برابر پاداش به شما مي دهد.»، «خداوند، نمازگزاران را دوست دارد.»
در ادامه، از شاگردانم خواستم كه احساس شان را راجع به فضاي خالي نمازخانه بنويسند. هر كس يك چيزي نوشت: «كاش نمازخانه ي ما فرش داشت!» در پايان گفتم: «زير اين نقاشي ها را فقط پدرتان امضا كند.»روز بعد، وقتي وارد كلاسم شدم، شاگردان با همديگر پچ پچ مي كردند و فكر كردم خبرهايي است. سعيد بلند شد و گفت: «آقا، يك خبر خوب! پدرم گفته فردا يك فرش نو براي نمازخانه ي مدرسه تان مي آورم.» همه دست زدند و يكي گفت: «ما نيز گل مي آوريم.» ديگري گفت: «ما عطر مشهد مي آوريم.» ديري نگذشت كه نمازخانه از هداياي خانواده ي شاگردانم پر شد. باور كنيد دانش آموزان ديگر كلاس ها نيز مي آمدند و نماز مي خواندند و يا همين طوري مي نشستند تا از فضاي زيباي آن لذت ببرند!
بهروز آيرملوي، آذربايجان غربي، شهرستان ماكو/منبع كیهان

 
محمدحسین بازدید : 8 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 

او از همان سنین كودكى به نماز اول وقت اهمیت مى داد و فضیلت نماز اول وقت را با هیچ چیز دیگر عوض نمى كرد. در دوران جوانى كه به ورزش ‍ كشتى مى رفت روزى براى انجام مسابقات به اتفاق هم به سالن رفتیم . مسابقات فینال بود، در میان جمعیت به تماشا نشسته بودم كه چند نفر از رقیبان با هم مبارزه كردند. نوبت به عباس [1]رسید. چند بار نام او را براى مبارزه خواندند، امّا او نبود و حاضر نشد، تا این كه دست رقیب او را به عنوان برنده مسابقه بالا بردند. نگران شدم به خودم مى گفتم : یعنى عباس كجا رفته ؟ در جستجوى او بودم نگاهم به او افتاد كه از درب سالن وارد مى شد. جلو رفتم و گفتم : كجا بودى ؟ اسمت را خواندند، نبودى ؟ گفت : وقت نماز بود، نماز از هر كارى برایم مهمتر است . رفته بودم نماز جماعت.

عباس حاجى زاده بعدها در یكى از عملیاتها به فیض شهادت نائل آمد.

*ستارگان خاكى ، ص 219*

 

محمدحسین بازدید : 5 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

شهید حسین صنعتكار بسیار مقیّد به خواندن نماز شب بود. و این روحیه را در عمل به سایرین منتقل می‌كرد هركس دو روز با حسین بود نماز شب خوان می‌شد. یكبار از او پرسیدم: شبی شده است كه از خواب بیدار نشوی؟ با تبسمی ملیح گفت:‌ یك شب از شدت ضعف و بی‌خوابی، خواب ماندم.با نیش پشه‌ای از خواب بیدار شدم. ساعت سه بامداد است. به قدری خوشحال شدم كه نهایت نداشت چرا كه یك پیك حق در قالب پشه مرا از خواب بیدار كرده بود تا نمازم فوت نشود.؟

*محاسن، ج 1، ص 396

محمدحسین بازدید : 4 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

یكی از دوستان نزدیك شهید رجائی چنین می‌گوید: روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی كه ایشان از جایشان حركتی كرده، می‌خواستند خود را برای اقامه‌ی نماز آماده كنند، یكی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند: ‌خیر بعد از نماز.

وقتی كه خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد كرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم. یك روز روزه می‌گیرم.

*روش‌های پرورش احساس مذهبی، ص29.*

محمدحسین بازدید : 4 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 در يكى از روستاهاى فيروزكوه ، جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهيد امير سپهبد صياد شيرازى به عنوان سخنران دعوت شده بود. پس از مداحى و چند برنامه مرسوم ديگر از شهيد صياد خواستند سخنرانى بكند. ايشان پشت تريبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارك و تعالى و درود و صلوات بر پيامبر و آلش (عليهم السّلام) فرمود: روزى جلسه مهمى در مورد جنگ خدمت حضرت امام بوديم ، وقت نماز شد ، امام وضو گرفت و به نماز ايستاد و ما هم به تبع امام فهميديم وقت نماز است و نماز بر همه چيز ترجيح دارد. بعد شهيد صياد شيرازى با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستيد بعد از نماز براى شما سخنرانى مى كنم. صحبت را تمام كرد و صفهاى نماز تشكيل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا شد.

 روزنامه جمهورى اسلامى ، 20 ارديبهشت سال 78، ش 5774، ص 12

 

محمدحسین بازدید : 4 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

يكى از اسراء نمازش كه تمام شد، سربازان عراقى صدايش كرد و گفت :
- شماها از نماز خواندن خسته نمى شويد؟ هميشه مى بينم چند نفر در حال نماز هستيد، حتى شب ها و نيمه شب ها، شما خواب نداريد؟ آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقى كرد و جواب داد: ما به خاطر همين نماز اينجا اسير شده ايم . نماز همه چيز ماست . نماز نور چشم ماست.

 زخم شقايق ، ص 5

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 374