به شيطان گفتم توحيد خدا و ايمان به محمد رسول خدا (ص) و دوستي برادرش ُعلي بن ابي طالب و دوستي امامان طاهرين و پاکيزگان از نسل علي و دشمني دشمنانشان براي من باقي مي ماند و هر چه که از دنيا از دست برود بعد از اين باطل است ،سپس مشغول نماز شدم.
گرگ آمد و گوسفندي را گرفت و رفت به طوري که من مي ديدم ناگاه شيري به گرگ رو آورد و او را پاره کرد و دو نيم کرد و گوسفند را خلاص کرد و بلکه برگرداند .
بعد فرياد زد اي اباذر سرگرم نمازت شو که همانا خداي سبحان مرا مامور نگهداري گوسفندان تو کرده تا زماني که نمازت را بخواني .
من مشغول نماز شدم .شگفتي مرا فرا گرفت که جز خداي سبحان کسي نمي دانست سپس شير آمد و گفت برو به سوي محمد (ص)و از طرف من به او سلام برسان و به او خبر ده که همراه و صحابه ات را خدا گرامي داشت .شيري را موکل کرد براي نگهداري گوسفندانش ،سپس رسول خدا شادمان شد و اطرافيانش از شنيدن اين قصه تعجب کرند.
اگر نه روي دل اندر برابرت دارم
من اين نماز حساب نماز نشمارم
مراد من ز نماز آن بود که پنهاني
حديث درد فراق تو با تو بگذارم
و گر نه اين چه نمازي بود که من با تو
نشسته روي به محراب و دل بيازارم
منبع:
کتاب درسنامه تبليغي احکام
مولفين:حسن هرمز ُمحمود محمدي