loading...
خاطرات نماز
محمدحسین بازدید : 14 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 

به شيطان گفتم توحيد خدا و ايمان به محمد رسول خدا (ص) و دوستي برادرش ُعلي بن ابي طالب و دوستي امامان طاهرين و پاکيزگان از نسل علي  و دشمني دشمنانشان براي من باقي مي ماند و هر چه که از دنيا از دست برود بعد از اين باطل است ،سپس مشغول نماز شدم.

گرگ آمد و گوسفندي را گرفت و رفت به طوري که من مي ديدم ناگاه شيري به گرگ رو آورد و او را پاره کرد و دو نيم کرد و گوسفند را خلاص کرد و بلکه برگرداند .

بعد فرياد زد اي اباذر سرگرم نمازت شو که همانا خداي سبحان مرا مامور نگهداري گوسفندان تو کرده تا زماني که نمازت را بخواني .

من مشغول نماز شدم .شگفتي مرا فرا گرفت که جز خداي سبحان کسي نمي دانست سپس شير آمد و گفت برو به سوي محمد (ص)و از طرف من به او سلام برسان و به او خبر ده که همراه و صحابه ات را خدا گرامي داشت .شيري را موکل کرد براي نگهداري گوسفندانش ،سپس رسول خدا شادمان شد و اطرافيانش از شنيدن اين قصه تعجب کرند.

اگر نه روي دل اندر برابرت دارم

                       من اين نماز حساب نماز نشمارم

مراد من ز نماز آن بود که پنهاني

                      حديث درد فراق تو با تو بگذارم

و گر نه اين چه نمازي بود که من با تو

                      نشسته روي به محراب و دل بيازارم

 

 منبع:

کتاب درسنامه تبليغي احکام

مولفين:حسن هرمز ُمحمود محمدي

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 29
  • بازدید کلی : 386