loading...
خاطرات نماز
محمدحسین بازدید : 13 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

سال 1380 در دبستان «دوازده فروردين» تدريس مي كردم. مدرسه ما، دو كلاس اضافي داشت. يكي از آن ها را كتابخانه و آزمايشگاه كرديم و ديگري را نمازخانه. بعد از كلي نامه نگاري، موكتي هم براي آن جا تهيه و تابلوي نمازخانه را نصب كرديم.
فضاي نمازخانه چندان دلچسب نبود و فقط يك موكت، كف آن انداخته بوديم. البته، قبل از ما اصلاً موكت نبود. حس مي كردم كه بچه ها علاقه ي چنداني به برگزاري نماز در مدرسه و شايد در خانه ندارند و خيلي از آن ها حتي در خواندن تعداد ركعت ها هم مشكل داشتند! من براي نمازخوان كردن آن ها، از «تقويت انگيزه و علاقه ي دروني» شروع كردم. با اين همه، اين روش هم كافي نبود. شاگردانم به سختي به خواندن نماز تمايل نشان مي دادند. هنوز انگيزه ي قوي پيدا نكرده بودند.
يكي از شاگردانم گفت: «آقا، فرش خانه ي ما كهنه شده مادرم مي گويد اگر مي خواهند، به نمازخانه بياوريم.» نمي خواستم يك دفعه جوابش را بدهم. به نرمي و آرام گفت: «فرزندم! نمازخانه يا مسجد خانه ي خداست و بايد از زيباترين وسايل، داخل آن باشد. خدايي كه خالق همه چيز است.»
در «زنگ هنر» به بچه ها گفتم: «نمازخانه ي مدرسه ي خودتان را در ذهنتان مجسم نماييد و يا به آن نگاه كنيد و بعد، تصويرش را بكشيد.»
بعد از توضيحاتم، شاگردانم نقاشي نمازخانه را كشيدند. در نقاشي آن ها نمازخانه ي مدرسه ي ما اتاقي بود كه موكت داشت و فقط مهرنمازي در گوشه اي از موكت ديده مي شد.
به بچه ها گفتم: «روي آن كه زمين انداخته ايم، بنويسيد موكت.»
و آن ها هم بي درنگ كلمه ي موكت را نوشتند. بعد، جمله هايي در تابلو نوشتم و از بچه ها خواستم كه آن ها را در زير نقاشي هايشان بنويسند. جمله ها عبارت بودند از: «شما هر كار خوبي را بكنيد، خدا ده برابر پاداش به شما مي دهد.»، «خداوند، نمازگزاران را دوست دارد.»
در ادامه، از شاگردانم خواستم كه احساس شان را راجع به فضاي خالي نمازخانه بنويسند. هر كس يك چيزي نوشت: «كاش نمازخانه ي ما فرش داشت!» در پايان گفتم: «زير اين نقاشي ها را فقط پدرتان امضا كند.»روز بعد، وقتي وارد كلاسم شدم، شاگردان با همديگر پچ پچ مي كردند و فكر كردم خبرهايي است. سعيد بلند شد و گفت: «آقا، يك خبر خوب! پدرم گفته فردا يك فرش نو براي نمازخانه ي مدرسه تان مي آورم.» همه دست زدند و يكي گفت: «ما نيز گل مي آوريم.» ديگري گفت: «ما عطر مشهد مي آوريم.» ديري نگذشت كه نمازخانه از هداياي خانواده ي شاگردانم پر شد. باور كنيد دانش آموزان ديگر كلاس ها نيز مي آمدند و نماز مي خواندند و يا همين طوري مي نشستند تا از فضاي زيباي آن لذت ببرند!
بهروز آيرملوي، آذربايجان غربي، شهرستان ماكو/منبع كیهان

 
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 20
  • بازدید کلی : 377